این زندگی خود به چه کار می آید
اگر از گرفتاری ایام و غصه روزگار
فرصت نکنیم که دمی بایستیم و جهان را نظاره کنیم؛
فرصت نکنیم که در زیر شاخه های درختان بنشینیم
و به قدر گاوان و گوسفندان به طبیعت زیبا بنگریم؛
فرصت نکنیم که وقتی از بیشه ها می گذاریم دریابیم
که سنجابها دانه هایشان را کجا زیر علفها پنهان کرده اند؛
فرصت نکنیم تا،میانه روز روشن،نهرها را،
که چون آسمانِ شبِ پر کوکب رخشانند،
به گوشه چشمی نظاره کنیم؛
فرصت نکنیم که به نگاه زیبارویی روی بگردانیم
و رقص و پایکوبیش را تماشا کنیم
و دمی تامّل کنیم
تا لبخندی که چشمها آغاز کرده اند
در لبهایش شکفته شوند.
به راستی چه زندگی حقیر و بی نوایی خواهد بود
اگر فرصت نکنیم که بایستیم و نظاره کنیم.
ترجمه آزاد و منظوم این قطعه از استاد حسین الهی قمشه ای
بیا تا قدر زیبایی بدانیم به زیبایی غم از دلها برانیم
که بیهوده است دور زندگانی نبینی گر جمال جاودانی
ندانی قد سرو و سایه بید گلی که اندر چمن مستانه دید
نداری سوی جنگلها گذاری نه پاییزی نه فصل نوبهاری
به روز روشن اندر جویباران نبینی اختران در آب رقصان
به زیبایی دلت مفتون نگردد ز عشق گلعذاری خون نگردد
ز رقص ماهرویان در چمن ها ز دست افشانیِ سرو سمَنها
از آن لبخند شیرینی که دلدار ز چشم آورد بر لب گلنار
ز غمها دیده ات اندر حجاب است و گرنه روی جانان بی نقاب است
چه بیهوده است دور زندگانی نبینی گر جمال جاودانی