داوینچی موقع کشیدن تابلوی "شام آخر" دچار مشکل شد،
میبایست "نیکی"را به شکل عیسی و"بدی" را به شکل یهودا به تصویر میکشید.
روزی در یک مراسم ربانی تصویر مسیح را در چهره ی یکی از جوانان گروه کرکلیسا یافت.
از چهره ی او الگو برداشت.
سه سال گذشت...
تابلوی شام آخر تقریبا تمام شده بود
اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال کم کم به او فشار آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.
نقاش پس از روزها جستجو جوان شکسته و ژنده پوشٍ مستی را در جوی آبی یافت.
از دستیارانش خواست تااورا به کلیسا بیاورند.
دستیارانش اورا سر پا نگه داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی گناه که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد
گدا که دیگر مستی از سرش رفته بود،
با آمیزه ای از شگفتی گفت: من این تابلو را قبلا دیده ام!!!
داوینچی پرسید:کی؟
گدا گفت:سه سال قبل پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم زمانی که درگروه کر کلیسا بودم و هنرمندی از من دعوت کرد مدل عیسی بشوم!!!
میتوان گفت: "نیکی"و"بدی" دو روی یک سکه هستند،
همه چیز به این بسته است که کی درکدام مسیر قرار بگیریم...
روزی فراموش می کنیم که چه صدمه هایی دیدیم،
چرا گریه کردیم و چه کسانی باعث آن بودند.
در نهایت متوجه خواهیم شد رمز آزاد بودن ،
انتقام نیست
بلکه اینست که بگذاریم همه چیز به شیوه خود و در زمان خود معلوم گردد.
در نهایت آنچه مهم است ،
نه فصل اول ،
بلکه فصل آخر زندگیمان است که نشان میدهد مسیر را چگونه پیمودیم.
همیشه بخندیم،ببخشیم،عاشق باشیم و ایمان داشته باشیم و نترسیم…
در اینصورت است که فصل آخر را شادمانه خواهیم زیست …
۱- تمایل افزایش یافته برای اینکه اجازه بدهیم هر چیزی خودش اتفاق بیفتد نه اینکه آن را وادار به اتفاق افتادن بکنیم.
۲ـ وجد و سرور درونی.
۳ـ احساس وصل بودن به دیگران و طبیعت.
۴- لبریزی و سرشاری مداوم از حس عمیق سپاس گذاری.
۵- تمایل به تفکر و عمل کردن صحیح به جای عملکردی از روی ترس که بنا بر تجربیات گذشته است.
۶- توانایی صحیح لذت بردن از هر لحظه.
۷- از دست دادن توانایی برای نگران شدن.
۸- از دست دادن علاقه برای درگیری با دیگران.
۹- از دست دادن علاقه برای تفسیر کردن اعمال دیگران.
۱۰- از دست دادن علاقه برای قضاوت کردن دیگران.
۱۱- از دست دادن علاقه برای قضاوت خود.
۱۲- به دست آوردن توانایی عشق ورزیدن بدون هیچ توقعی.
ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ : " ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ " ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ . ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ...
فروغ فرخزاد
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺳﻮﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ میﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻭﺍﺳﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﺩﻝِ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ...!
کارنیکی که برای دیگران انجام می دهید،وظیفه نیست بلکه یک نوع لذت است که برای شماسلامتی وآرامش خاطربه ارمغان می آورد .