باور کن آن لحظه ای را که کبوتری می آید می نشیند پشت شیشه ی اطاقت و نگاهت را از افق های دور به سمت خود می کشاند و تو را از دورترین یادهایت رها می سازد. باور کن شاخه ی گلی را که عطرش آنچنان مسحورت می کند که فراموش می کنی گاهی لحظه ها چقدر خالی از عطر زندگیست...
باور کن قلبی در جائی برایت می تپد که تو به این شدت زنده ای، و خاطری در گوشه ای برایت مشغول است که هنوز شاخه ی گل زیبای رز در نهایت اندوه تو را به وجد می آورد...
عشق انرژیست ، نیروئیست که هیچ فاصله ای قادر به توقف آن نیست...
وقتی کبوتری ، شاخه ی گلی، نگاه معصوم کودکی، جمله های محبت آمیز دیگری، نگاه پراحساس انسانی، حیات سبز یک گیاهی، دستان گرم پدر یا مادری یا دوستی، یاد و خاطر انسانی در دور دست ها، یک ترانه ی زیبا، صدای جریان آب یک رود، ترنم قطره های باران و ... تو را مسحور کرد و تو را به وجد آورد، یعنی تو یک «عاشقی» و عشق تنها راز ماندگاریست و عاشق یعنی زنده ، تو به شدت «زنده» ای ...
عشق میرا نیست، عشق زیباست و خداوند همیشه ناظر بر تمام زیبائی هاست ... او خودش سراسر عشق است... بگذر از کسی که تو را با تلخی هایش می رنجاند، وقتی کسی کم می آورد تلخ می شود، عبور کن از هر بهانه ای که تو را از ذات مقدس الهیت دور می کند. ذات مقدس الهی تو، همان زیبا بودن ها و زیبا دیدنهاست و زیبائی خلق کردنهاست...