نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی کم رفت و آمد می‌گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، پسر بچه‌ای یک پاره آجر به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل برخورد کرد. مرد پا روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد. وقتی دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است، به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند. پسرک گریان و با اشاره دست، توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلج‌اش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کرد و گفت: “اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می‌کند. هر چه منتظر ایستادم و کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادرم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردن‌اش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم این پاره آجر را به سمت‌تان پرتاب کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت… برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشین‌اش شد و به راه خود ادامه داد…
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه ما به سوی‌مان پاره آجر پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می‌کند و با قلب ما حرف می‌زند. اما بعضی اوقات، زمانی که وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می‌شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد