ﻗﺎﻳﻖ ﺗﺎﻥ ﺷﮑﺴﺖ ؟ ﭘﺎﺭﻭﻱ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺮﺩ؟ ﺗﻮﺭﺗﺎﻥ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪ؟ ﺻﻴﺪﺗﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺮﮔﺸﺖ ؟
ﻏﻤﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ !
ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﮕﻮ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﺎﺳﺖ
ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ .
ﺍﮔﺮ ﻗﺎﻳﻘﺖ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺑﺎﺷﺪ !
ﺩﻟﺖ ﻧﺸﮑﻨﺪ! ﺩﻟﻲ ﻧﺸﮑﻨﻲ .
ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺭﻭﻳﺖ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺮﺩ ، ﺑﺎﺷﺪ ! ﺁﺑﺮﻭﻳﺖ ﺭﺍ ﺁﺏ ﻧﺒﺮﺩ ! ﺁﺑﺮﻭﻳﻲ ﻧﺒﺮﻱ .
ﺍﮔﺮ ﺻﻴﺪﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﻓﺖ ، ﺑﺎﺷﺪ ! ﺍﻣﻴﺪﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺮﻭﺩ! ﻭﺍﻣﻴﺪﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪ ﻧﮑﻨﻲ .
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺍﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﻓﺖ ، ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻱ !
ﭘﺲ ﺧﺪﺍﻳﺖ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻦ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﮑﺮ ﮐﻦ ! ﺑﻴﺎ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﻴﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﻔﺸﻲ ﺑﻪ ﭘﺎ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ، ﭘﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﻳﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻳﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﻳﻢ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺯﻳﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﻳﻢ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻲ ﺧﺮﻳﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻳﻢ ...
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ، ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺩﻧﯿﺎ
ﮐﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﭘﺲ ﺑﺨﻨﺪ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺵ....
ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﺮﺩﻩ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﭘﺲ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺨﺶ ﺑﺎﺵ ....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﯽ، ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻞ ﮐﻤﺒﻮﺩ
ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ ....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﯽ، ﺧﺪﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﭘﺲ
ﺻﺪﺍﯾﺶ ﮐﻦ،
ﺍﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮﺳﺖ . ﺍﻭ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ، ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ، ﮔﺮﯾﻪ
ﻫﺎﯾﺖ، ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ ....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ....ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ....
ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
خدا می داند !!!
ولی آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد
دیگر نه می شود تقلب کرد و نه میشود سر کسی را کلاه گذاشت.
آنروز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش ، از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.
آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جز خوبها بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد
زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات یادمان رفته باشد.
خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم و بدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست
بعضی ها؛
شبیه عطر بهارنارنجی هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،
نفس میکشی...
آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هات ذخیره کنی... بعضی ها؛
شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت؛
جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه میکنی... بعضی ها؛.... بعضی ها؛
آرامش مطلقند؛
لبخندشان...
تلالو برق چشمانشان؛
صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند ... و آنقدر عزیزند؛
آن قدر بکرند؛
که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...
میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت... بعضی ها؛
بودنشان...
همین ساده بودنشان...
همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان... وچه دلنشین قدر این لحظات را دانستن.. و چه تلخ گذشتن از همه ی این زیبایی ها, دلخوشی ها,خوبی ها... و خاکستر کردن هر آنچه زمانی در خاطرمان زیبا بودو دیگر نیست...قدرلحظه هایمان را بدانیم...
دل بــســـپــار...
به آتشی که نمى سوزاند
" ابراهیم " را
و دریایى که غرق نمی کند
" موسى " را
نهنگی که نمیخورد
"یونس"را
کودکی که مادرش او را
به دست موجهاى " نیل " می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ،
" نمی توانند "
پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار"...