مشاهده کودکی که در حال آموختن چیزیست،یکی از امیدبخش ترین تجربه های زندگی ست..(کتاب کوچک امید،پاول ویلسون)
گاهی در همان جایی که هستیم متوقف می شویم،
چون خدا می داند آنجایی که قرار است برویم طوفانی برپاست!
شکرگزار باشیم...
آدمها هرگز کسانی را که دوست دارند ،
فراموش نمی کنند ...
فقط عادت می کنند ،
که دیگر کنارشان نباشند ... !
استاد محمدرضا لطفی :
نمی دانم چه زمانی عاشق موسیقی شدم. من در موسیقی سقوط کردم اما زمانش در خاطرم نیست. شاید از چهارسالگی جوانهی عشق آن در من زده شده باشد و به نوعی موسیقی تمام وجود مرا فراگرفته است و احساس کردم که چیزی جز موسیقی مرا آرام نمیکند. در دوران کودکیام بیاختیار موسیقیهایی را میشنیدم که بهصورت ذاتی اصیل و خوب بود و شنیدن موسیقی خوب در پیش از سالهایی که برای اولین بار کار را در دست گرفتم بسیار خوب بود و شاید حدود 10 سال طول کشید.» محمدرضا لطفی یادآور شد: «تا 18 سالگی در گرگان زندگی کردهام. برادرم تار مینواخت و پدرومادرم عاشق موسیقی بودند، سپس به تهران آمدم و به دنبال موسیقی رفتم و پس از آن شاگرد اساتیدی چون شهبازی و دوامی بودم.» وی اذعان داشت:« برای یادگیری موسیقی بسیار کنجکاو بودم و تلاش میکردم آن را یاد بگیرم و برای من یک جذبه بود. وقتی یک ملودی را یاد میگرفتم من را به یک حالت معنوی درونی میبرد و این لذت مدام از این می ناب، ادامه داشت و هیچ وقت فکر نکردم که موسیقیدان نیستم و اگر باز هم به دنیا بیایم همین راهی را انتخاب میکنم که تاکنون رفتهام و از مسیر زندگیام راضی هستم.»