نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

جوهر عشقمان را تا اتمام جوهر عمرمان نگه داریم ...

روابط عاشقانه همچون جوهر خودکار هستند ؛
کمرنگ که میشود روی کاغذی دیگر تست می کنیم
و خطّی بی ثمر می اندازیم ؛

اما وقتی دوباره روی کاغذ اصلی امتحان می کنیم نمی نویسد !
در مصرفِ جوهرِ عاطفه و عشق زیاده روی نکنیم و خیلی پُررنگ ننویسیم ...
آن را صرفِ چرک نویسهای خود نکنیم ...

جوهر عشقمان را تا اتمام جوهر عمرمان نگه داریم ...

شاید دگر فرصتی برای برگشتن به پاکی دریا نباشد...

ماهی ها چه قدر اشتباه می کنند ؛
قلاب علامت کدام سؤال است که به آن پاسخ میدهند ؟
آزمون زندگی ما پر از قلابهایی است که وقتی اسیر طعمه اش می شویم، تازه می فهمیم ماهی ها بی تقصیرند !
حسد ، کینه ، خشم ، لذت ، غرور، انزجار، انتقام ، ترس ، شهوت ...

خداوندا دانشی عطا فرما تا از کنار این قلابها بگذرم که شاید دگر فرصتی برای برگشتن به پاکی دریا نباشد...

شازده کوچولو

اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می‌شناسم که باهر صدای پای دیگر فرق می‌کند: صدای پای دیگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای مرا از سوراخم می‌کشد بیرون.

کرامت

آورده اند که در مجلس خرقانی سخن از «کرامت» می‌رفت 
و هر یک از حاضران چیزی می‌گفت. 
شیخ گفت: کرامت چیزی جز «خدمت خلق» نیست. 
چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند
یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می‌کرد 
و آن دیگر به عبادت خدا مشغول بود.
یک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود.
آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند.
گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام 
و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده است، 
روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند. 
ندا آمد، آنچه تو کرده‌ای خدا از آن بی‌نیاز است 
و آنچه برادرت می کند، مادر بدان محتاج.

شیخ ابوالحسن خرقانی

آدم ها


آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های کوچک بی دردند
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های کوچک مسئله ندارند
آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی 

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. …
جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.

دوستدارتو : بابالنگ دراز

گر نشان زندگی جنبندگی‌ست           

 خار در صحرا سراپا زندگی‌ست

هم جعل زنده‌ست هم پروانه لیک        

  فرق‌ها از زندگی تا زندگی‌ست

 (پژمان بختیاری)