نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

گاهی مثل باران باید بارید گاهی نرم وگاهی تند...

وگاهی خیس باید کرد...

گلبرگهای زیبای برون را و گاهی بایدشکست....

شاخه های زاید خشکیده را...

تا سبز شوند جوانه ها...

وبخوانند..ترانه ها..زیر قطرات نم نم باران...
گاهی مثل باران...

باید بخشید ترانه زندگی را...

تا عاشقی کنند .. پروانه ها

قدر بدانیم

سر تا پایم را خلاصه کنند 
می شوم "مشتی خاک" 
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه 
یا "سنگی"
در دامان یک کوه 
یا قدری "سنگ ریزه" 
در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان‌ 
یا حتی "غباری" بر پنجره 
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت" 
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید 
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن"
وای بر ما اگر قدر ندانیم…

زندگی

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم
که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش،
اما حرفش هیچ‌وقت از یادم نمی رود، می گفت:
زنـــــــدگــی مثــل یــک کلافــــــ کامــــــواست، 
از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم،
گره می خورد، می پیچد به هم، گره گره می شود، 
بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی،
زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر می شود، کورتر می شود، 
یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، 
یک گره ی ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،
محو کرد، یک جوری که معلوم نشود،
یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند،
همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید،
زنــــــدگـــی به بندی بند است به نام "حـــرمت "
که اگر آن بند پاره شود کار زنـــــدگی تــمام است...!

"بانو سیمین بهبهانی"

ﺧﻮﺷﺎ ﺩﻝ ﺳﭙﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺧﺪﺍﯾﯽ
ﺯ ﻗﯿﺪ ﻫﻮﺱ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ، ﺭﻫﺎﯾﯽ
ﺧﻮﺷﺎ، ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ
ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺣﻖ، ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ، ﭼﻬﺮﻩ ﺳﺎﯾﯽ
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮ ﮔﺸﻮﺩﻥ
ﮔﺬﺷﺘﻦ ﺯ ﺧﻮﺩﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ

مهربان باش ... اما ...از آدمهای پر توقع فاصله بگیر !
مقیاست را به هم می زنند ...
و حرمت مهرت را می شکنند .
آنها حافظه ی ضعیفی دارند
خـــــــــــوبی ها را زود فراموش می کنند...

"محمود دولت آبادی"

حواسمان به دلهایمان باشد: "آلوده اش نکنیم"

زبان تنها عضویست که هم رنج بی پایان به همراه دارد وهم گنج بی پایان

بیایید حواسمان باشد که: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ "ﺯباﻥ "ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ و

ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ و با ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸوداز جدایی ها جلوگیری کرد و

با همین زبان میشود جدایی انداخت .

با همین زبان میشود آتش زد

و با همین زبان میشود آتش را خاموش کرد

حواسمان به دلهایمان باشد: "آلوده اش نکنیم"


جهان است شادان به پندار نیک
ز پندار نیک است گفتار نیک
چو پندار و گفتار تو نیک شد
نیاید ز تو غیر کردار نیک