نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

مجال رشد کردن را از خود دریغ نکن

مجال رشد کردن را از خود دریغ نکن

دانه‌ کوچک‌ بود و کسی‌ او را نمی‌دید. سال‌های‌ سال‌ گذشته‌ بود و او هنوز همان‌ دانه‌ کوچک‌ بود. دانه‌ دلش‌ می‌خواست‌ به‌ چشم‌ بیاید اما نمی‌دانست‌ چگونه.
گاهی‌ سوار باد می‌شد و از جلوی‌ چشم‌ها می‌گذشت… گاهی‌ خودش‌ را روی‌ زمینه‌ی روشن‌ برگ‌ها می‌انداخت‌ و گاهی‌ فریاد می‌زد و می‌گفت: “من‌ هستم، من‌ اینجا هستم، تماشایم‌ کنید!” اما… هیچ‌کس‌ جز پرنده‌هایی‌ که‌ قصد خوردنش‌ را داشتند یا حشره‌هایی‌ که‌ به‌ چشم‌ آذوقه‌ زمستان‌ به‌ او نگاه‌ می‌کردند، کسی به‌ او توجه‌ نمی‌کرد.
دانه‌ خسته‌ بود از این‌ زندگی، از این‌ همه‌ گم‌ بودن‌ و کوچکی‌ خسته‌ بود، یک‌ روز رو به‌ خدا کرد و گفت: “نه، این‌ رسمش‌ نیست. من‌ به‌ چشم‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌آیم. کاشکی‌ کمی‌ بزرگتر مرا می‌آفریدی.”
خدا گفت: اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه‌ فکر می‌کنی! حیف‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ به‌ خودت‌ فرصت‌ بزرگ‌ شدن‌ ندادی. رشد، ماجرایی‌ است‌ که‌ تو از خودت‌ دریغ‌ کرده‌ای. یادت‌ باشد تا وقتی‌ که‌ می‌خواهی‌ به‌ چشم‌ بیایی، دیده‌ نمی‌شوی. خودت‌ را از چشم‌ها پنهان‌ کن‌ تا دیده‌ شوی…”
دانه‌ کوچک‌ معنی‌ حرف‌های‌ خدا را خوب‌ نفهمید اما رفت‌ زیر خاک‌ و خودش‌ را پنهان‌ کرد. رفت‌ تا به‌ حرف‌های‌ خدا بیشتر فکر کند. سال‌ها بعد دانه‌ کوچک‌ سپیداری‌ بلند و باشکوه‌ بود که‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌توانست‌ ندیده‌اش‌ بگیرد؛ سپیداری‌ که‌ به‌ چشم‌ همه‌ می‌آمد…

پرنده، مسیر تعالی خود را در پرواز به سوی آسمان بی‌انتها می‌داند؛
دانه، راز رویش خود را در شکفتن و سبز شدن جست‌وجو می‌کند؛
چشمه، راه تعالی خود را با جوشش آب از درون سنگی سخت نمایان می‌سازد؛
درخت، زیبایی‌اش را با جنبش برگ‌ها وگردش پرهیاهوی فصل‌ها به نمایش می‍‌گذارد؛
باران، تجلی آفرینش خود را در رنگین‌کمان هفت‌رنگ عشق پدیدار می‌سازد؛
قطره، چه شگفت‌آور در آغوش دریا شناور می‌شود تا نقشی جاودان را در پهنۀ هستی ایفا کند؛
خورشید، چه عاشقانه شعاع آفتاب خود را تقدیم قلب مهربان طبیعت می‌کند تا زمین حرکتش را از نو آ غاز کند؛
ستارگان، در شب پرشور می‌درخشند تا امید را در دل‌ها زنده نگاه دارند؛
قلب‌ها، چه آرام و بی‌صدا در گذر زمان می‌تپند و گویی در هر تپش حمد و ثنای الهی را بر دل‌ها جاری می‌سازند تا معنایی تازه به جهان بخشند؛
قلم، چه هنرمندانه شعر زیبای زندگی را در سمفونی دلنواز طبیعت با لطافت معنا می‌کند تا راز هنرمندی آ فریدگار را بهتر دریابیم؛
و تو ای بهترین رهگذر جهان هستی، ای انسان! هر روز، معجزه‌ای است از جانب خدا، فرصتی برای پرواز از قعر زمین تا اوج آسمان، آن را دریاب و برای تعالی اندیشه و بزرگی روحت تلاش کن.