نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

خودت را بهتر کن

خودت را بهتر کن
این است همه ی کاری که
برای بهتر کردن ِ جهان می توانی بکنی...

لودویگ ویتگنشتاین

میتوان زیبا زیست

میتوان زیبا زیست....
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم....
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب!....
لحظه ها میگذرند.....
گرم باشیم پرازفکر وامید....
عشق باشیم و سراسر خورشید...

بجویم من خدایم، چون که حق زیباست

خدایا، باور افسردگان را چون بهاران
زندگانی ده
و روح خستگان را هم، خروشی
جاودانی ده
کویر قلب تنهایان، به مهری
آبیاری کن
به کوی بی کسان، یک مهربانی،
آشنایی را تو راهی کن

بزرگا، زندگی کردن نشانم ده
و راه و رسم دل دادن،
ستاندن، پیش پایم نه

به کامم لذت باهم نشستن، 
مهر ورزیدن عنایت کن
فهیمِ ارزش هر لحظه ام گردان
بدانم، خنده در آیینه بس زیباست
بفهمم، بغض در آدینه دست ماست

بخوانم با قناری ها، خدا اینجاست
بجویم من خدایم، چون که حق زیباست

کیوان شاهبداغی

انســان بــودن یعنــی این کــه… 
وقتـــی بــا کســی مشتــاقــانه کوهــی را بالا رفتـــی… 
امـــا… 
رو قلــه حــس کــردی ازش بــی نـــیاز شــدی… 
یــادت نــره کــه اون پاییـــن چقـــدر بهـــش نیـــاز داشتـــی

در دهکده ای کوچک مردی زندگی می کرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادی مسخره اش می کردند . ابلهی تمام عیار بود و مردم کلی با او تفریح می کردند.ولی او از بلاهت خود خسته شد . بنابر این از مرد عاقلی راه چاره را پرسید.
مرد عاقل گفت :
- مساله ای نیست ! ساده است ٬ وقتی کسی از کسی تعریف کرد تو انکار کن . اگر کسی ادعا می کند که " این آدم مقدس است "٬ فوری بگو " نه ! خوب می دانم که گناهکار است٬ " اگر کسی بگوید " این کتابی معتبر است "٬ فوری بگو " من خوانده و مطالعه کرده ام "٬ نگران نباش که آن را خوانده یا نخوانده ای٬ راحت بگو " مزخرف است !"٬ اگر کسی بگوید این نقاشی یک اثر هنری بزرگ است " راحت بگو " این هم شد هنر؟ چیزی نیست مگر کرباس و رنگ . یک بچه هم می تواند آن را بکشد". انتقاد کن٬ انکار کن٬ دلیل بخواه و پس از هفت روز به دیدنم بیا.
بعد از هفت روز٬ آبادی به این نتیجه رسید که این شخص نابغه است : " ما خبر از استعدادهای او نداشتیم و اینکه اودرهر موردی اینقدر نبوغ دارد . نقاشی را نشان او می دهی و او خطاها را به شما نشان می دهد. کتابهای معتبر را نشان او می دهی و او اشتباهات و خطا ها را گوشزد می کند . جه مغز نقاد شگرفی !چه تحلیل گر و نابغه ی بزرگی ! "
پس از هفت روز پیش مرد عاقل رفت و گفت :
- دیگر احتیاج به صلاح و مصلحت تو ندارم . تو آدم ابلهی هستی !
تمام آبادی به این آدم فرزانه معتقد بودند و همه می گفتند :" چون نابغه ی ما مدعی است این مرد آدمی است ابله٬ پس او باید ابله باشد.

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی کم رفت و آمد می‌گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، پسر بچه‌ای یک پاره آجر به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل برخورد کرد. مرد پا روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد. وقتی دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است، به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند. پسرک گریان و با اشاره دست، توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلج‌اش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کرد و گفت: “اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می‌کند. هر چه منتظر ایستادم و کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادرم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردن‌اش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم این پاره آجر را به سمت‌تان پرتاب کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت… برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشین‌اش شد و به راه خود ادامه داد…
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه ما به سوی‌مان پاره آجر پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می‌کند و با قلب ما حرف می‌زند. اما بعضی اوقات، زمانی که وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می‌شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!

باز هم صبح شنبه خدایت زودتر از خورشید بیدار شد تا قبل از تمام دنیا در کنارت باشد پس اگر دنیا هم با تو یار نبود آغاز کن هفته را با عشق او که قبل از دنیا با تو یار بود و خواهد ماند تو یاوری داری پر مهر که گرمای خورشید هم از اوست دلت با توکلش گرم.