نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

نغمه های عشق

همه عالم صدای نغمه اوست کو عاشقی که بشنود آواز

سینه بی عشق مباد

آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست 
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بُوَدَت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد !..
(فریدون مشیری)

تو خوب باش

انسان هایی هستند
که دیوار بلندت را می بینند
ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارتد هستند که ،
تو را فرو بریزند ...!
تا تو را انکار کنند ...!
تا از رویت رد شوند ...!
مراقب باش !
دست روزگار هلت میدهد ؛
ولی قرار نیست تو بیفتی ،
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی ،
اوج می گیری ...
به همین سادگی ... تو خوب باش ،
حتی اگر آدم های اطرافت خوب نیستند ،
تو خوب باش ،
حتی اگر همه از خوبی هایت سو استفاده کردند 
تو خوب باش ،
حتی اگر جواب خوبی هایت را با بدی دادند ،
تو خوب باش ،
همین خوب ها هستند که زمین را برای زندگی زیبا می کنند 
زندگی رقص واژگان است

انسان آیینه عشق الهی است

خوب بودن خود را منوط به خوب بودن دیگران نکن .
بد بودن خود را به علت بد بودن دیگران توجیه نکن .
ما آیینه نیستیـم ...
انسانیم
مشک را گفتند : تو را یک عیب هست
با هر که نشینی از بوی خوشت به او میدهی
گفت : زیرا ننگرم که با کی ام
به آن نگرم که من کی ام ؟
انسان آیینه عشق الهی است ...
بایست همانند خالقش عشق بورزد
بی چون و چرا ...

خداوند همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است

نقاشی مشهور در حال اتمام نقاشی اش بود.آن نقاشی به طور باورنکردنی زیبا بود که می بایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.
نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین میکرد،چند قدم ب طرف عقب رفت.
نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه ی پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند.میخواست فریاد بزند،اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود،مرد به سرعت قلم مویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط کردن بود.

براستی گاهی ما آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم،اما گویا جهان هستی می بیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.
گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:
"خداوند همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است."

راز آرامش و رضایت درون

چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند ،

نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند: 
استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و به نظر ما خیلی ارام و خشنود به نظر میرسی، لطفا به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟

استاد گفت: بسیار ساده !
من زمانی که دراز میکشم ، دراز میکشم. 
زمانی که راه میروم ، راه میروم. 
زمانی که غذا میخورم ، غذا میخورم.

این چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته است. به او گفتند که تمام این کارها را ما هم انجام میدهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟

استاد به آنها گفت: 
زیرا زمانی که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که باید بلند شوید ،
زمانی که بلند شدید به این فکر میکنید که باید کجا بروید ،
زمانی که دارید میروید به این فکر میکنید که چه غذایی بخورید.

فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید !

زمان حال ، تقاطع گذشته و آینده است و شما در این تقاطع نیستید 
بلکه در گذشته و یا آینده هستید 
به این علت است که از لحظه هاتان ، لذت واقعی نمیبرید 
زیرا همیشه در جای دیگر سیر میکنید و حس میکنید زندگی نکرده اید و یا نمی کنید.

زندگی

زندگیست دیگر!
همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست،
همه سازهایش کوک نیست!
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید،
حتی با ناکوک ترین ناکوکش…
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن!
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد…
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند،
به این سالها که به سرعت برق می گذرند….

زندگی کن زیبا

با هم بودن

کاش از انگشتهای دستمان یاد میگرفتیم
یکی کوچک,یکی بزرگ
یکی بلند و یکی کوتاه
یکی قوی تر و یکی ضعیف تر
اما هیچکدام دیگری را مسخره نمیکند
هیچکدام دیگری را له نمیکند
و هیچکدام برای دیگری تعظیم نمیکند
آنها کنار هم یک دست میشوند و کار میکنند
چرا ما انسانها اگر از کسی بالاتر بودیم,لهش میکنیم و اگر از کسی پایینتر بودیم او را میپرستیم
شاید بخاطر همینکه یادمان باشد,نه کسی بنده ماست,نه کسی خدای ما,خداوند انگشتهای ما را اینگونه آفرید
آری,باید باهم باشیم و کنار هم
آنگاه لذت یک دست بودن را میفهمیم